داد از غم تنهایی
از در درآمدی و من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
گاهی اوقات باید چشمارو بست وبه خوابی راحت وعمیق فرورفت گاهی وقتا باید نادیده گرفت ادما رو احساسارو ...وحتی زندگی رو
بعد یه خواب عمیق چشماتو باز کنیو با تموم انرژیت هرروز زندگی کنی چقدر خوبه هرروز که چشماتو باز میکنی تموم زیباییا رو ببینی اما امان از وقتی که عاشق میشی فقط اون برات زیباس امان از وقتی که نباشه از وقتی که ازاش یه دستگاه مشترک موردنظرخاموش میباشد یا شماره ی مورد نظراشغال است بمونه سخته یکیو باتمام وجود بخوای دوسش داشته باشی اما اون بیتوجه باشه سخته بیگناه باشی و عذرخواهی کنی
دلتنگمو باهیچ کسم میل سخن نیس
کس دراین آفاق به دلتنگی من نیس
وحشی باقفی