دلآرام من، سلام
برای تو مینویسم...
چقدر سخت بوده تو دوران جنگ وقتی مادرا با همه عشقشون به بچههاشون اونا رو میفرستادند جنگ بعد فقط با چند تا استخون یا یه پلاک یادگاری از پاره تنشون خداحافظی میکردند، مادران سرزمینم از دور هرکجا که هستی خاک کف پایتان را میبوسم.
چه سخت است در اوج دوستداشتن در اوج آرامش از پاره تنت جدا شوی، به قول دوست مانند گلی که آبش میدهی و در وجودت ریشه میدواند ولی حال مجبوری با دستان خودت بچینیش، حتی فکر نبودنت هم دیوانهام میکند گاهی برای آرامش خیالم داستان مادرانی را میخوانم که با عشق دلبندشان را راهی دوری کردند و با خود میگیم درد من که بیشتر از آنها نیست؟ هست؟ حتما اگر کمتر نباشد بیشتر نیست.
ای کاش در آرامش باشی...
دلتنگتم نفس