من یه عاشقم

من یه عاشقم

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کردگار بنده نواز

حافظ

آخرین نظرات
  • ۸ مرداد ۹۸، ۰۱:۵۱ - ناشناس
    +_+

بی خوابی زیر نورمهتاب

شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ق.ظ

سلام ...

ساعت دو پنحاه دقیقه ی صبح بیدارم خوابم نمیبره میگی زده به سرت؟اره زده به سرم ذهنم درگیره ...

میگن دنیا خیلی بیرحمه ...

من هنوز فراموشت نکردم من هنوز حرفامونو یادم نرفته :( علاوه بر دنیا فکر میکنم آدماشم بیرحمن فکر میکردم به اینکه ترم پیش که تموم شد پیام دادین دلجویی کردین گفتین اگه نمیخواستین چیزیو فراموش کنید پیام نمیدادین 

تاحالا دلتنگ شدید؟برای اولین بار شیفته ی کسی شدید؟اصلا حال منو میفهمید؟نمیدونم...

من خودمم این روزا نمیفهمم انتظاری از شما ندارم ...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۱۶
دوست تنهایی هایم بامن بمان 😍💟

نظرات  (۲)

۲۴ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۷ سایه بیداری
روزی که دلتنگ شدم ، روزی بود که دلم عاجز از گنجایش شد .
تصور کنید یک بلبل بخواهد به اندازۀ یک نهنگ ،
هوا و اکسیژن در ریه هایش ذخیره کند .
این نه شدنیست و نه ممکن .
اما به قول مولانا :
آب دریا را اگز نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید

اما گاهی تشنگی ات چنان است که می توانی یکجا آب دریا را بنوشی .
تشنگی که از حد بگذرد بیداد گردد . ( با عذر خواهی از فرخی یزدی که روز روشن ، شعرش را : « خرابی که از حد بگذرد آباد گردد » ، به سرقت بردم ) .
وقتی دلت در مورد کسی و یا چیزی به آن حد می رسد که احساس میکنی دلتنگ آن شدی ،
 می بایست توجه کنی که عظمت زیبایی و دلنشینی آن کس و آن چیزی که می خواهی ، آنقدر وسیع و فراخ هست که دلت عاجز از گنجایش آن است و می بایست با همۀ وجودت آن را بخواهی . و نهایتاً خود خویشتن را وانهی و همه « او » شوی .
در عشق و دلباختگی ، « من » جایگاهی ندارد .
به قول مولانا :
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت « من » گفتش برو هنگام نیست
این چنین خوانی مقام خام نیست
............
...........
............
..........
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بی ادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن ؟
گفت بر در هم تویی ای دلسِتان
گفت اکنون چون منی ، ای من در آ
نیست گنجایی دو من در یک سرا
و بقیه داستان ....
................
شیفته شدن کافی نیست .
غرق شدن میطلبد عشق
محو شدن می بایست
...............
حال شما را نمیفهمم . چون لایق فهمیدن آن حال نیستم .
اما میتوانم درک کنم که « هَزاری » قصد بلعیدن تمام عطر و شمیم گلی را نموده
که سینه اش عاجز از گنجایش و دلتنگ آمده .
با این حال ممارست و تمرین در فراخی سینه میکند
که همۀ « گل » را در آن جای دهد .
.............
دلتان پر از عشق
نفس هایتان گرم
شیفتگی تان مبارک
و عشقتان مستدام .

پاسخ:
خیلی عجیبه من واقعا عاجزم از پاسخ نوشتم ببخشید که این همه وقت گذاشتید نوشتید برام ولی واقعا نمیدونم چی بگم فقط اینو میدونم به عنوان یه شخص کوچکی از ادبیات متن ها و گفتگو هایی که ادبی هستنو با تمام وجودم درک میکنم .
ممنون
۲۵ تیر ۹۷ ، ۰۶:۵۵ سایه بیداری
خوشحالم که خط خطی های ناچیز بنده مورد عنایت بانوی بزرگوار قرار گرفته اند .
افتخار بزرگیست برای حقیر .
یک لبخند و تبسم بانو را که حاکی از رضایت بانوی بزرگوار از سیاهه های بنده باشد
با دنیایی عوض نمیکنم .
سپاسگزارم از شما .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی