خدایا کرمت رو شکر
روز 24 شهریور ماه سال 1401 بود تو اتوبان خرازی اصفهان ساعت دوازده و ده دقیقه میرفتم، داشتم میرفتم یکم خستگی رو از تنم بیرون کنم که باری از خستگی رو تو راه برداشتم. اتوبان خرازی تموم شد پل امام رو پشت سر گذاشتم به بلوار دانشگاه صنعتی رسیدم همه چیز تو یه لحظه رخ داد جاده شلوغ بود شروع کردم گاز دادن دیرم شده بود که زود برسم دانشگاه، نفهمیدم چی شد اومدم برم تو لاین سبقت که که محکم زدم سر یه ماشین دیگه و برای اینکه بیشتر بهشون برخورد نکنم فرمونو تابوندم سمت لاین کم سرعت و صحنههای محوی از برخورد با جدول برخورد با درخت و فریادای پی در پی یاعلی من...
پیاده شدم فقط اسم تورو جیغ میزدم کسی که یک سال تو تموم سختیا کنارم بود خیلی ترسیدم مردی اومد کنار در گفت سالمی؟ جیغ نزن من درت میارم درختای که کنده شده بودند رو از کنار در راننده برداشت در رو باز کرد و من پیاده شدم هی تکرار میکرد وسیلاتو بردار زود پیاده شو شاید ماشین آتیش بگیره، نمیدونست ماشین نیست که رفیقمه، رفیقم دلم برات خیلی تنگ شده، وقتی پیاده شدم نشستم گوشه جدول فقط خیره شدم بهش هیچی ازاش نمونده بود هر تیکش یه جای بلوار ریخته شده بود. دلم آتیش گرفت از خودم بدم اومد خدایا چرا؟ خدایا کرمتو شکر ولی چرا من باید یه خال بهم نیوفته و اون بشه سپر من خورد خاک شیر بشه؟ دلتنگ بودنتم رفیقم...
هییی امان امان امان از این روزگار
امان امان از دلوم از این دل تنگم
هیییی امان....
هی هی هی دو هفته از این اتفاق میگذره ولی همیشه فکر و خیالت همراه منه
از تو از همه خانوادم از عزیزم معذرت میخوام بابت اینکه نگرانتون کردم تو سختی قرارتون دادم بیوسیلهتون کردم، کاش منم با ماشین له میشدم د این روزا رو نمیدیدم...