بی قراری های شبانه
سلام
این دقیقه ها داره بیقراری حاکم میشه اینقدر بیقرار شدم که طاقت نیاوردم منو ببخش اگه حرفی میزنم اگه سکوت نمیکنم اگه دلتنگ میشم دوست عزیزم توسردی کن اما دل است اخر نمیفهمد نمیخوای عاشق است میسوزدو میسازد میفهمی ؟ای کاش زمان به عقب باز میگشت و من هیچ گاه راز دلم را فاش نمیکردم دلتنگت شده ام اما حتی صحبت کردن باتو برایم سخت تر از بالارفتم از کوه است زمانی در اینده انقدر دلتنگ میشوی که ناخودآگاه عکس هایش را نگاه میکنی آن زمان است که یادم میوفتی یاد بیقرارهایم یاد سردی هایت باهمه وجودم اگر تو دوستم نداری من عاشقت هستم دلتنگت هستم و فکرمیکنم نمیتوانم جز تو با کسی سر کنم مرا پریشان مکن
خدایا دوستش دارم قلبم را ارام کن تا شاید یادی از من کند
پرودگارا بی قراری هایم را درکنار آن زیبا کن نه به تنهایی دلتنگ شده ام
دلتنگ شده ام
پریشان شده ام
کاش از چشمان بخواند
سکوت فریاد شدم
اشک در چشمان بهار شدم
ای کاش که مرا بخواند
بخواند کلمی تا کنم روی زاو
اشفته شدم کلافه ام گر تو نیای به رو
روسرخم نیست کافی روح در تنم نیست جای
...
دلتنگتم فراوان