درد گذشت از سرم
دوشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۷، ۰۴:۴۷ ق.ظ
دلم نوشتن میخواهد انگار یه بغض سنگینی دارم دلم برات تنگ شده از طرفی اینقدر سرد بودی غرورم میگه دیگه هیچی نگم از طرفی دلم ...
میدونی سخت ترین کار و حالت برام چیه ؟مطمئنم نه میدونی نه میتونی درک کنی
سخت ترین کار اینکه حالت جنون داشته باشی شعر بخوای بنویسی اما واژه ها کنار هم نباشم سه روز دلتنگ میشدم میخواستم بنویسم اما نمیتونستم خیلی سخته کجایی ؟یعنی به منم فکر میکنی ؟
ساعت چهاررونیم صبحه خوابم نمیبره چی باید بگم ؟بگم از امشب که یه عکس علامیه برا خودم درس کردم ؟یادش گرامی؟مگه کسیم قراره یادم کنه ؟یه فیلم درست کردم از عکسام که وقتی بعد مردم نگاه میکنن گریه کنن دلم براخودم تنگ میشه
گلویم سخت بغض کرده است
نمیتونم بنویسم نزدیک ده بار همین الان پاک کردم اخه تو کجایی چرا بهم مهلت نمیدی ؟
چشمان مرا خواب گرفت
دستان تورا مهر گرفت
قلب ارام گرفت
تنم را تیکه ی از نخ گرفت
مرگ تمامم را گرفت
بسته های قرص کنار هم جان گرفت
داد و فریاد یه دفعه بالا گرفت
جسم بی جان خاموش گذشت
میان جمع مادر فقط اتش گرفت
غم دخترکش سخت پریشانش بکرد
مرگ دختر درد را مدام بکرد
پیوسته و اشفته بشد
حیف که از خاک گذشت
من خیلی خستم ...کمکم کن تو روخدا زودتر بیا اگه حرفامو میخونی حداقل بیا باهام صحبت کن اوضاعم خیلی بده
دیوانه شدم
۹۷/۰۱/۰۶