من یه عاشقم

من یه عاشقم

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کردگار بنده نواز

حافظ

آخرین نظرات
  • ۸ مرداد ۹۸، ۰۱:۵۱ - ناشناس
    +_+

دلِ سنگ یا دلِ تنگ؟ کدوم بهتره؟ 

 وقتی اینقدر یکی و دوست داری اما میدونی هرچی بهش بیشتر توجه کنی دورتر میشه، سنگ دل باشی با تموم سختی نادیده ش بگیری بهتره؟ یا دل تنگ بشه و ازاش سراغ بگیری؟ زندگی عین یه باتلاق هرچی بیشتر دست و پا بزنی بیشتر فرو میری. 

 من شکستم خوردم آره قبول، ولی هنوز زنده ام شکست سنگینی بود هنوزم بدنم درد می کنه، اما تو خیال نکن مُردم، من هزارتا جون دارم... به این سادگیا نمیمیرم. 

 هرچیزی یه تاوانی داره دارم تاوانتو میدم... دیگه حتی اینجا نوشتنم برام سخته 

 

​​​

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۲
دوست تنهایی هایم بامن بمان 😍💟

سلام 

  امیدوارم حال شمایی که الان دارید این مطلبو می خونید خوب باشه، چند ثانیه ی توی فکر فرو رفتم که چی بزارم عنوان این مطلب رو برخلاف همیشه چیز واضحی به ذهنم نرسید، اما چرا مبهم؟ زیاد نیست ولی چند روزیه حس عجیبی دارم مبهمه خیلی حس مبهمیه بین غم، شوق، کمی حسادت، دلتنگی، اشتیاق، انگیزه هووم شایدم پوچی... اره دقیقا همه ی حس ها هستند. نمیدونم چرا خوردم به پوچی یه مدت خیلی کوتاهیه حس پوچی میکنم حس اینکه این همه درس خوندی این همه تشویق شدی آخرش چی؟ چی می خوای بشی؟ چیکار بکنی؟ می بینیم هیچی نیست سفید سفید، دوست عزیزم که داری مطلبمو میخونی این دفعه برخلاف بقیه ی متن ها ادبی  یا عاشقانه نمی نویسم فقط می نویسم تا آروم بشم 😔اگر جذابیتی نداره معذرت می خوام

 چقدر خوبه که تک تک احساس کنم با دلایلشون اولی غم، خب غم دوست منه انگار بهم گره خوردیم ولی این روزا تنهاترین روزامو دارم می گذرونم شایدم آزاد ترین ولی به هرحال یکم فضا غمناکه، شوق چند روز پیش همون دوستمو دیدم که عقدش بود خبر جدید اینکه من دیگه حتی دوستمم ندارم چون عروسی کرده و احساس می کنم نباید از غمام بهش بگم چون مشکلات زندگی خودشو داره فقط فکرمی کنه مقصره یا غصه می خوره ولی جای خوبش اینکه خونشون نزدیک خونمونه کم و بیش میادو میره شوق دیدنشو دارم ولی وقتی می بینش زبانم بسته میشه😔😔یه جمله ی معروفی هست میگه لب خاموش نمودار دل پرسخن است، حسادت حسادت به روزهای شاد گذشتم، دلتنگی هییی دلتنگ چیم اخه من، دلتنگ دوستم، دلتنگ...، بیشتر دلتنگ خودمم که گمش کردم، اشتیاق و انگیزه تو این وضعیت قرنطینه هر تکلیفی که اساتید میدند برای نوشتنش ذوق دارم انگیزه دارم، ونهایت پوچی، گیجم نمیدونم چم شده ولی حس میکنم خدا حرفامو شنیده می خواد کم کم همه چیزو فراموش کنم چندروزه حس میکنم فراموشی گرفتم میرم تو اتاق نمیدونم چرا اومدم وسیله و برمیدارم نمیدونم کجا گذاشتم احساس پوچی می کنم اینکه اخرش کجاست؟ ولی برا خلاف اعمالم به خودم همیشه می گم من آدم صبوریم، آره من آدم صبوریم صبرمی کنم خواننده ی عزیز من آدم صبورم و همیشه پذیرای نظرای شما هستم شما تنها همدمای من هستید ازاتون بی رحمانه می خوام تو غمم شریک بشید😔😔

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۶:۴۲
دوست تنهایی هایم بامن بمان 😍💟

  سرنوشت از اینجا شروع شد که، یه آدم نشسته بود تو یه گاری

جالبه بدونید هیچ فرمونیم نداره عوضش شبیه فرقان دوتا دسته داره که دست زندگیه،

اون می رونه یه وقتایی از خود روندش لذت می برید حتی با جیغ و هورا همراهیش می کنید. 

و چند دیقه بعد که می بینید تو سرازیریه ولی هیچ ترمزی توی کار نیست وحشت می گیردتون با فریاد و ترس می گید یواش تر توروخدا یواش تر برو من می ترسم...

لحظه ها می گذره به سر بالایی می رسید تصور کنید این دفعه سوار یه قایق شدید

که یه همراهم کنارتونه اسم رفیقمون زندگیه تویه سراشیبی یه رود بزرگ هستید که اگه پارو نزنید می رید سمت پایین و یه آبشار خیلی بلند و اگه پارو بزنید می رسید به فقط یه نقطه ی امن

زندگیاز پارو زدن خسته شده و بی هوش شده شما موندید و یا قایق و حتی جسم سنگین زندگی چیکار می کردید؟ ندای درون، قلب مهربان و پراز هیجان داره فریاد می زنه بدو بدوووو توروخدا عجله کن، خستگی معنایی نداره چون اگر دست رویه دست بزارید رفتید از آبشار پایین،

من می دونم شما حتما آدم تلاشگری هستید پس حتما با کلی استرس، ترس، اضطراب و صد البته امید، نیرو، هماهنگی دارید تلاش می کنید برسید به نقطه ی امن بالای مسیر... فقط یکم دیگه مونده... و آرامش

به شما دوست عزیزخیلی تبریک میگم برنده ی عبور از دومین مرحله ی سخت سرنوشت شدید

، همین لحظه است که یکی میگه سلام رفیق چطوری،؟ رو برمی گردونی می خوای بزنیش با تمام قدرت، میدونی چرا؟ صاحب صدا کسی نبود جز زندگی، تو کشمشو دعوایی که یهو قایق به حرکت درمیاد

تو مسیر صاف ولی پر از مه، هردو احساس خطرمی کنید و همو با وجود اختلافا و دعواها بغل می کنید حدود دو دقیقه می گذره که مه تموم می شه

و ساحلو می بینید... بله ساحل،ببین کیا اینجاند دوستان خوب، رفیقای صمیمی، همدمای عالی، عزیزان دل ،... کیا می تونن صاحب تموم این ویژگیا باشند؟ کسایی نیستن جز..... شما، بله دقیقا شمایی که دارید می خونید، ولی شماهای 3،7،13،19،22،26،40،60،92،شاید بپرسید عه راوی این عددا چیه، اونوقوت من لبخند می زنمو می گم سن شماهاست.

دوستانتان دم ساحل منتظر و مشتاق دیدار شمااند اگر بتونید از اون دومرحله و چه بسا مرحله های سخت بیشتری عبور کنید دوستای بیشتری منتظرتون هستند، شما تو این مسیرا با زندگی تنها هستید

ولی اون ور رودخونه کسایی هستند که منتظر عبور شما وتلاش کردنای شمااند دیدین وقتی چند نفری تو یه لحظه ی سخت هستید چقدر آروم ترین ؟ حتما تجربه شو داشتین، تاحالا بهش فکر کردین چرا؟ بنظر من چون هرکسی یه ایده ی می ده یه روشی داره یه فکری داره این تنوعها و اختلافا باعث پدید اومدن هزارتا ایده و راه حل می شه دوستای 3،7،13،19،22،26،40،60،92شما همیشه کنارتونن فقط کافیه به صدای درونتون گوش کنید...شما هیچ وقت تنها نیستید، اوناهمیشه شمارو دوست دارند.

  سفروماجراهای بعدیتون بی خطر

  ‏طرفدارشما :من

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۵
دوست تنهایی هایم بامن بمان 😍💟

سلام

 خوبید؟ منم خوبم، امشب بعد مدت ها دلم هوایی وبلاگ های قدیمی و کرد من که زیاد سنی ندارم ییست سالمه ولی یادمه دوره ی راهنماییم چقدروبلاگ نویسی مد بود هرکی دلتنگ یکی می شد تو وبلاگش می نوشت امشب به چندتاوبلاگ قدیمی سر زدم یه چیزی بین همشون مشترک بودیه چیزی که منم دارم؛بغض، بغض تنها اشتراک وبلاگ نویس های عاشقانه است ماها نمی نویسیم که کسی بخونه می نویسیم که بغض خفمون نکنه. 

  سخت دلتنگم، بی خبری چه سخته، اینکه الان خوابی یا بیداری، حالت خوبه یابده، از دنیات راضی، دلتنگم میشی یانه😔؟ 

  دردا دوصورت دارند یا سرباز می کنند و فوران می کنند یا سرباز نمی کنند. خفت می کنند. 

  من یه عاشقم یه عاشق به امید دیدار مجدد عشقش تا همیشه زنده ست.

من یه عاشقم من از دوست داشتنت دست نمی کشم.

من یه عاشقم من برای دیدار تو نفس میکشم،

من یه عاشقم پس هیچ وقت ناامید نمی شم. 

من یه عاشقم که نگاهم به اطرافمه ولی هیچ وقت فکرم با نگاهم یکی نیست

من عاشقانه تورا دوست دارم و عاشقانه می پرستمت، چون من یه ع ا ش ق م

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۸ ، ۲۳:۴۸
دوست تنهایی هایم بامن بمان 😍💟

سلام

  دومین شبی هست که بی قرارتم مطمئنم توام بهم فکر می کنی اما مجبورم صبرکنم تحمل کنم سختی بکشم  معذرت میخوام. 

 معذرت میخوام دلم که زندانیت کردم تورو خدا طاقت بیار تموم میشه...

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۸ ، ۲۲:۱۰
دوست تنهایی هایم بامن بمان 😍💟

 باز دلتنگت شده ام و در هر گوشه ی ذهنم تورو سرچ می کنم چه کنم که نتیجه ی یافت نمی شود .خنده دار است بر مانیتور خاطراتم نوشته ی پدیدار می شود ،آه چه می گوید ؟!'اتصال شما قطع است '  

  سال ها از تصادف من و دوستم بخت  میگذرد: پوشه ی از دستم می افتد  وتمام خاطراتم  پخش زمین می شود بخت به سرعت بخاطر برخوردمان عذر خواهی می کند و در جمع کردند خاطرات ها به من کمک می کند آن روز خیلی آسوده تمام شد بی دغدغه 

  هر چه می گذشت حسی به من نبود یکی از خاطراتم را یاد آور می شود پوشه را در دست می گیرم آهسته باز میکنم دونه دونه خاطرات را مرور می کنم و با خیال آسوده غافل از تک خاطره ی شیرینم که بخت از من دزدید به کارم می پردازم .

  وچه سخت است فراموش تو فراموش خندهایت فراموش خاطراتت و چه تلخ است فراموشی بی درد .

مروری بر خاطرات حافظه ی بلند مدت

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۸ ، ۰۱:۳۱
دوست تنهایی هایم بامن بمان 😍💟

  دوست تنهای های آدم فقط من دیونه ی درون شه هر آدمی یه من دیونه داره که همیشه کنارشه و آرومش می کنه من خوشبختانه یا بدبختانه دوتا دیونه درونم دارم یکی دیونه ی خودم و یکیم دیونه ی رفیقم .

   نمیدونی رفیق خندهات چه لذتی داره وقتی خوابی دیدن صورتت چه لذتی داره اوج خوشبختی لحظه ی که دو تاب نشستیم تو سرمای استخون سوز آهنگ گوش می دیمو قهقهه می زنیم .

   بابت بودنت ممنونم رفیقم

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۸ ، ۰۱:۱۴
دوست تنهایی هایم بامن بمان 😍💟

   ساکت و آرام با صورتی خیس از میان خاطراتت گذر می کنم و چه سخت است گذر از میان خاطراتی که فقیرانه دست به سویم دراز کرده اند و خواستار چیزی از وجودم هستند ،چه می توانم بکنم ،آخر خدا چگونه می توانم چشمانم را رو به خاطراتی که تنها مرورشان را از من خواستاراند ببیندم و آنها را بدون ترحم له کنم ؟ بی توجه راهم را ادامه می دم میرم و میرم تا جایی که به آخر گذشته ام می رسم تنها یک خاطرچه باقی مانده است ، خم می شم دستانم را بازمیکنم و با لبخند نظارگرش می شوم خاطرچه با بی قراری تمام به سمتم می دود ،خدایا چه کنم ؟بمانم ؟یا که بروم؟او تنها بازمانده ی ماست ،تنها بازمانده ی من و او ...در خیال خود بودم که خاطرچه را در بغلم دیدم ، خدایا نگفته بودی چرا باید بروم چرا نباید دست شان را بگیرم ،دیرست ،دیگر دیرست برای گفتن ای خدای من نگاه کن 

،

   اکنون من باز گشته ام به سال ها قبل و با او در حال قدم زدنم ،کسی دم گوشم زمزمه می کند خاطرات تنها آینده ات را می گیرند و در گذشته نگهت می دارند بی خبر از همه چیز سرم را باز میگردانم دورورم را نگاه میکنم هیچ کسی نیست صدامی زنم کسی نیست ؟تو کجایی ؟توو کجاااییی ؟

  سه سال از آن ماجرا می گذرد اکنون متوجه می شوم صاحب آن صدا کسی نبود جز همان خدایی که در حال می گفت دست خاطرات را نگیر که من همواره در کنار تو هستم .

  

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۸ ، ۰۲:۰۶
دوست تنهایی هایم بامن بمان 😍💟

سلام 

 اوضاع من که تعریفی نداره شما چطورید ؟دل تو دلم نیس بزرگ ترین اتفاق زندگیم سه شنبه رخ میده چهارده برج آبان ماه چقدربده ندونی باید حالت خوب باشه یابد ؟باید بخندی یا گریه کنی ؟باید ماتم بگیری یا قندتودلت آب بشه ؟اما قبل همه ی اینا فکرکنم باید نیمه جون شد ،عجب دنیای بی رحمیه فقط به ظاهر شادیارو به رخت می کشه و عشق بقیه رو مثل سیلی بهت می زنه بعد که به خودت نگاه می کنی می بینی تنهاتراز یه تنهایی اما باطن دنیا اینکه هرکسی مشکلات خودشو داره فقط بخشای خوبشو میکس می کنه و به نمایش می زاره جالبه الان که خوب دقت می کنم بنظرم انگار من برعکسم تو وبلاگم بیشتر غم هامو نوشتمو گذاشتم حتما باخودتون گفتید ای بابا اینم که همش دلخوره ناراحته نه عزیزا منم شادی دارم اما چون اولین بار وقتی ناراحت بودم این وبلاگ و ساختم الانم وقتای ناراحتیم میام اینجا تنهای مو پرمی کنه حتی اگه کسی حرفامونخونه ...اهمتون از ته قلبم دوست دارم و بی صبرانه منتظرنظراتتونم ،مواظب خودتون باشید 

شب بخیر

دوستدار شما :غریبه 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۸ ، ۰۱:۳۰
دوست تنهایی هایم بامن بمان 😍💟

سلام دوستان 

  خوش می گذره ؟برام خیلی دعا کنید فقط سینزده روز دیگه تا یه اتفاق مهم دارم نمی دونم که سینزده منم مثل بقیه سینزدها نحسه یا نه خوش یمن درمیاد .برام دعا کنید ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۸ ، ۱۶:۰۶
دوست تنهایی هایم بامن بمان 😍💟